[ بُ ] (ص مرکب) نفاخ. بادآور: و هرچه از شیر سازند زیان دارد چون همه چیزهاء تیز بخارناک. (ذخیرهٔ خوارزمشاهی). و از طعامهاء بخارناک پرهیز کردن. (ذخیرهٔ خوارزمشاهی).
لغتنامه دهخدا
دارای خار.
فرهنگ فارسی عمید
(ص مرکب) پرخار. بسیارخار. باخار. مشائک. شائکه. (منتهی الارب). || خاردار. چون زمین خارناک. گیاه خارناک.
(اِخ) کرسی بخش در ایالت شارنت از شهرستان کُنیاک بر ساحل راست رود شارنت، دارای ۳۷۹۶ تن سکنه. آنجا مرکز عمدهٔ دستگاههای تقطیر عرق و کنیاک است. فیروزی کاتولیکها به قیادت دوک آنژو (هانری سو ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.