معنی

۱. رها کردن چیزی از بالا به پایین. ۲. پرتاب کردن: سنگ انداختن. ۳. گستردن؛ پهن کردن: فرش انداخت. ۴. به دور افکندن. ۵. در جای خود قرار دادن: در را جا انداخت. ۶. درون چیزی قرار دادن: کشتی را در آب انداخت. ۷. تکان دادن شدید عضوی از بدن به طوری که انگار آن را پرتاب کنند: لگد انداختن. ۸. با حرکت سریع چیزی را گرفتن: دست انداخت و بالای در را گرفت. ۹. [عامیانه] سقط جنین کردن: بچه را انداختن. ۱۰. به عمل آوردن: سرکه انداختن. ۱۱. تاباندن: نور انداخت توی صورتش. ۱۲. [عامیانه] به طعنه و مجاز چیزی گفتن: متلک انداخت. ۱۳. عکس گرفتن از کسی یا چیزی. ۱۴. رها کردن؛ ترک کردن: سه سال است که ما را انداخته اینجا و خودش رفته. ۱۵. [عامیانه] عزل کردن؛ برکنار کردن. ۱۶. معین کردن: شروع سفر را انداختند شب جمعه. ۱۷. از حرکت بازداشتن: از کار انداخت. ۱۸. نابود کردن؛ از بین بردن. ۱۹. نقش کردن: چهار طرف صفحه را گل‌وبوته انداخت. ۲۰. محروم کردن. ۲۱. [عامیانه] مردود کردن: استاد مرا انداخت. ۲۲. سبب شدن وضع یا حالتی. ۲۳. منتشر کردن: چو انداختند که من بیمارم. ۲۴. سرنگون کردن؛ چیزی را از حالت طبیعی خود خارج کردن: گلدان را انداخت. ۲۵. [عامیانه] در معامله کسی را گول زدن. ۲۶. [قدیمی] اندازه گرفتن. ۲۷. [قدیمی] مشورت کردن. ۲۸. [قدیمی] مطرح کردن. ۲۹. [عامیانه] مسیری را در پیش گرفتن: انداختیم تو اتوبان.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.