[ رُدْ دی ] (اِخ) ارسلان شاه اول، ملقب به نورالدین. ششمین از اتابکان موصل است و از ۵۸۹ تا ۶۰۷ هـ . ق. حکم رانده است. (یادداشت مؤلف). و نیز رجوع به الکامل ابن اثیر ج ۱۲ ص ۱۳۲ و فهرست کتاب ...
لغتنامه دهخدا
[ رُدْ دی ] (اِخ) حمزهٔ قرامانی. رجوع به حمزه شود.
[ رُدْ دی ] (اِخ) عبدالقادر، ملقب به نورالدین و معروف به حکیم. از اعاظم فقها و مشایخ فارس در قرن هفتم هجری است و به سال ۶۹۸ هـ . ق. در شیراز درگذشته است. رجوع به شدالازار ص ۳۹۴ شود.
[ رُدْ دی ] (اِخ) علی بن ابراهیم بحری مصری، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین. رجوع به علی مصری شود.
[ رُدْ دی ] (اِخ) علی بن ابراهیم بن محمد حسینی جویمی شیرازی ملقب به نورالدین. رجوع به علی جویمی شود.
[ رُدْ دی ] (اِخ) علی بن ابی بکربن عبدالرحمن سقاف علوی، ملقب به نورالدین. رجوع به علی سقاف شود.
[ رُدْ دی ] (اِخ) علی بن ابی بکربن سلیمان هیثمی شافعی، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین. رجوع به علی هیثمی شود.
[ رُدْ دی ] (اِخ) علی بن جزار مصری حنفی، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین. رجوع به علی بن جزار و نیز رجوع به علی مصری شود.
[ رُدْ دی ] (اِخ) علی بن سلطان محمد هروی، معروف به قاری و ملقب به نورالدین. رجوع به علی قاری شود.
[ رُدْ دی ] (اِخ) علی بن عبدالرحمن بن محمدبن اسماعیل قاهری، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین. رجوع به علی قاهری شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.