[ نِ ] (اِ) اسم است از نگاشتن. (حاشیهٔ برهان قاطع چ معین). حاصل مصدر نگاشتن. (یادداشت مؤلف). نقش. (غیاث اللغات) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نقش که بر کاغذ یا بر جائی کشند. (از رش ...
لغتنامه دهخدا
[ نِ ] (اِخ) یکی از دهستان های بخش مشیز شهرستان سیرجان است، در مشرق بخش در جلگهٔ سردسیری واقع و محدود است از شمال به ارتفاعات خانه کوه، از مشرق به دهستان ده تازیان، از جنوب به دهستان قلعه ...
اسم: نگار (دختر) (فارسی) (تلفظ: negār) (فارسی: نِگار) (انگلیسی: negar) معنی: نقش رنگین، تصویر، معشوق و زن زیبا روی، زیور، زینت، نقش، ( به مجاز ) معشوق زیباروی، ( در قدیم ) ( به مجاز ) دختر ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ نِ نِ / نَ دَ ] (مص مرکب) نگار بستن. حنا بستن. حنا بر دست و پای نهادن : شیرمرد همه جهان بودم عشق بر دست من نگار نهاد.عطار.
[ نِ ] (اِخ) دهی است از دهستان مهربان بخش کبودراهنگ شهرستان همدان، در ۳۴هزارگزی شمال غربی قصبهٔ کبودراهنگ در منطقهٔ ناهموار سردسیری واقع است و ۲۱۰ تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و ل ...
اسم: نگارا (دختر) (فارسی) (تلفظ: negara) (فارسی: نِگارا) (انگلیسی: negara) معنی: بانوی زیبا، دختر خوش صورت، کنایه از محبوب است
اسم: نگاربسته (دختر) (فارسی) (تلفظ: negar basteh) (فارسی: نگاربسته) (انگلیسی: negar basteh) معنی: نقشی که زنان با حنا بر دست و پای خود می بندند
(~. ن) (اِمر.)۱- خانهای که با نقش و نگار آراسته شده باشد.۲- کتاب مانی نقاش.۳- گالری، جایی که در آن تابلوهای نقاشی را به نمایش میگذارند.
فرهنگ فارسی معین
[ نِ نَ / نِ ] (اِ مرکب) نقاش خانه. کارگاه نقاشی : همه را در نگارخانهٔ جود قدرت اوست نقشبند وجود.نظامی. - نگارخانهٔ چین (چینی)؛ نگارستان چین. رجوع به نگارستان شود: دل را بدان نگار سپردم ک ...
[ نِ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب) حنامالیده، چون: دست نگاردیده. (از آنندراج). با حنا نگارشده. (ناظم الاطباء). نگاربسته. حنابسته : چشم از فسانهٔ ناز در خواب صبحگاهی مژگان ز دل فشاری دست نگاردید ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.