نابردبار

معنی

[ بُ ] (ص مرکب) ناشکیبا. بی صبر. بی تحمل. (ناظم الاطباء). غیرمتحمل. بی حلم. غیرحلیم. بی حوصله. سبکسر: شنیدم همه پوزش نابکار چه گفت آن جهانجوی نابردبار.فردوسی. سیه چشم و پرخشم و نابردبار پدر بگذرد او بود شهریار.فردوسی. ببخشد گنه چون شود کامکار نباشد سرش تند و نابردبار.فردوسی. اگر بردباری سر مردمیست بنابرد باران بباید گریست.فردوسی. مردم کوتاه معجب باشد و نابردبار.اسدی. || بی مروت. (ناظم الاطباء).

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.