میوه‌دار

معنی

[ می وَ / وِ ] (نف مرکب) میوه دارنده. باردار. (یادداشت مؤلف): درخت مثمره و میوه دار درخت امرود و زردآلوست. (ترجمهٔ تاریخ قم ص ۱۱۰). - میوه دار شدن؛ میوه دادن. مثمر گشتن. بار آوردن : بی بر و میوه دار هست درخت خاص پربار و عامه بی بارند.ناصرخسرو. اگر میوه داری نشد هیچ بید به دانش تو باری بشو میوه دار.ناصرخسرو. خدای خویش بخوان که این کرسی به اصل خویش درخت گردد و با شاخ و برگ و میوه دار شود. (قصص الانبیاء ص ۱۹۰). چندین درخت میوه دار که خدای تعالی آفریده است همه میوه دار. (گلستان).

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.