= امیر * میر شب: [قدیمی] شبگرد؛ عسس.
فرهنگ فارسی عمید
(نف) ریشه یا مادهٔ بن مضارع فعل مردن. از آن در ترکیب صفت فاعلی مرکب سازند: زودمیر. سخت میر. رجوع به این ترکیبات در جای خود شود.
لغتنامه دهخدا
(اِخ) تیره ای از طایفهٔ ایهاوند هفت لنگ. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص ۷۳).
اسم: میر فرهان (پسر) (فارسی) معنی: میر بمعنای بزرگ + فرهان که نام شهری نزدیک همدان است
فرهنگ واژگان اسمها
(اِخ) دهی است از دهستان حومهٔ بخش صومای شهرستان ارومیه، واقع در ۹۱۵هزارگزی شمال خاوری هشتیان با ۱۳۲ تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۴).
(اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در ۲۳هزارگزی شمال باختری دژ شاهپور با ۲۵۰ تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۵).
[ دِ قُ ] (اِخ) دهی است از دهستان گنبکی بخش فهرج بم، واقع در ۲۷هزارگزی جنوب خاوری فهرج با ۱۶۲ تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۸).
سرپرست کارکنان اسطبل که اسبها را خدمت و تیمار میکنند؛ متصدی اسطبل.
[ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب) میرآخر. جَشّار. (منتهی الارب). داروغهٔ اصطبل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث). آخور سالار. رئیس اصطبل و مهتران. امیرآخور. (یادداشت مؤلف): هندوی میرآ ...
(اِ.) آبیار، نگهبان و ناظر تقسیم آب.
فرهنگ فارسی معین
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.