ملجم
معنی
[ مُ جَ ] (ع ص) لگام کرده شده. (ناظم
الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به الجام
شود.
- ملجم گردانیدن؛ لگام زدن. افسار زدن.
مقید کردن : در موارد و مصادر به لجام
خرد ملجم گرداند. (جهانگشای جوینی).
|| مجازاً، مطیع. منقاد: هم به خدمت و
مراعات تو ملجأ تواند بود و هم به حکم و
فرمان تو ملجم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص
۱۵۰). || (اِ) مکیال الملجم؛ دو صاع و
نیم و آن ده مُدّ است. (از اقرب الموارد).
|| از نامهای مردان است. (از منتهی
الارب). از اعلام است. (ناظم الاطباء).