مغاکی
معنی
[ مَ ] (حامص) عمق. (دهار). گودی.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عمق و
ژرفی و کاواکی. (ناظم الاطباء): چنان
سبک بود گویی باد اندر چیزی کردندی و
انگشت بر وی فشاری مغاکی گیرد و چون
انگشت برداری مغاک نماند. (هدایة المتعلمین
چ متینی ص ۶۰۴). باز اگر جراحت مغاکی
دارد اکنون نتوانی خشک بند کردن، بدان
مغاکی داروی گوشت برآرنده فروباید کردن...
(هدایة المتعلمین چ متینی ص ۶۲۲). و
چشمهای این کس به مغاکی رفته بود و گاه
چشمهاش جنبان گردد. (هدایة المتعلمین چ
متینی ص ۶۵۴). || (اِ) غور. مقابل نجد.
(مقدمهٔ التفهیم ص قف).