معرت
معنی
[ مَ عَ رْ رَ ] (ع اِ) عیب. (یادداشت به
خط مرحوم دهخدا). زشتی. بدی. اذیت. رنج.
آزار. گزند. آسیب. زیان : و اگر در کاری
خوض کند که عاقبت وخیم و خاتمت مکروه
دارد و شر و مضرت و فساد و معرت آن به
ملک او بازگردد... از وخامت آن او را
بیاگاهانم. (کلیله و دمنه). و اقلیم عالم را از
معرت و مشقت مفسدان و متعدیان خالی و
بی غبار کرد. (سندبادنامه، ص ۳۴۱). الحمدللََّه
که این مدبر شوم... به خطهٔ ممات نقل کرد و
ضرر اقدام و معرت اقتحام او بریده شد.
(سندبادنامه ص ۳۲۸). التماس کرد که چند
روزی به مهم او پردازد و مضرت و معرت آن
دو کافرنعمت غدار را کفایت کند. (ترجمهٔ
تاریخ یمینی چ ۱ تهران ص ۱۲۸). ابوالفضل
حاجب را که از مشاهیر جماهیر حضرت او
بودند فرستاد تا دفع مضرت و کفایت معرت
آن لشکر بکند. (ترجمهٔ تاریخ یمینی چ ۱
تهران ص ۲۲۹). نفرت همه از عوادی مضرت
و غوائل معرت قابوس نقصان نمی پذیرفت.
(ترجمهٔ تاریخ یمینی چ ۱ تهران ص ۳۷۳).
هرکس ایل و مطیع ایشان شد از سطوت و
معرت بأس ایشان ایمن و فارغ گشت.
(جهانگشای جوینی). و شکوه دولت
روزافزونش شبیخون خوف و هراس از
معرت و سطوت بأس او بر سر... دل دشمنان و
معاندان او می برد. (جهانگشای جوینی). از
معرت او بجست و... (جهانگشای جوینی). تا
اگر گمانی که برد حقیقت شود از معرت و
غایلهٔ آن ایمن تواند بود. (جهانگشای
جوینی). به صلاح ملک او نزدیکتر باشد و از
معرت فساد و غایلت عناد دورتر ماند.
(جهانگشای جوینی).