معاقره
معنی
[ مُ قَ رَ ] (ع مص) پيوسته کاری
کردن. (تاج المصادر بيهقی) (المصادر
زوزنی). پيوسته ماندن در هر چيزی و کاری.
(منتهی الارب) (آنندراج). ملازمت. (ناظم
الاطباء): عاقرالشیء؛ ملازم داشت آن چيز را.
و گويند قد عاقر الشرب فما يفارقهم. (از اقرب
الموارد). || پيوسته ماندن به شراب. (منتهی
الارب) (آنندراج). ادمان کردن در شرب
خمر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
پيوسته شراب نوشيدن. (يادداشت به خط
مرحوم دهخدا). || پيوسته بودن شراب در
خنور. (منتهی الارب) (آنندراج). || با کسی
کاويدن در دژنام يا در هجا يا در خصومت.
(تاج المصادر بيهقی). دشنام دادن و هجا
کردن يکديگر را. (منتهی الارب) (از
آنندراج). مجادله و هجا و دشنام دادن به
همديگر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
{P(1)
-قرآن 60/11. در تفسير ابوالفتوح«فعاقبتم» چنين معنی شده: خداوند عاقبت شويد يعنی دست يابيد بر ايشان. P}{P(2)
-رسمالخط فارسی از معاقبه [ مُ قَ بَ ]عربی است و در فارسی اغلب به کسر قاف و باء تلفظ شود. P}{P(3)
-رسمالخط فارسی از معاقده [ مُ قَ دَ ] عربیاست و در فارسی غالباً به کسر قاف تلفظ شود. P}&{$21099$}مُسابَّه. مهاجات. (يادداشت به خط مرحوم
دهخدا). || فخر کردن در پی کردن شتر.
(منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
(از اقرب الموارد). || همديگر رميدن و
دوری گزيدن. (منتهی الارب) (آنندراج). از
هم دوری گزيدن و رميدن از يکديگر. (ناظم
الاطباء).