معنی

[ مُ شَ‌شْ دَ ] (ص) متحير، مأخوذ از ششدر و اين لفظ تراشيدهٔ فارسی‌زبانان‌ عربی‌دان است. (آنندراج) (غياث) (بهار عجم). صيغهٔ برساختهٔ هم‌وزن اسم مفعول‌ باب رباعی مجرد. ششدرشده. از حرکت دادن‌ مهره‌ها بازمانده به علت بسته شدن شش خانهٔ مقابل بوسيلهٔ مهره‌های حريف‌: نقش سخن نخواند کس از کعبتين خاک‌ تا ره نيافت مهرهٔ من در مششدرش. مجيرالدين بيلقانی. کم‌زنان نرد دغا باختن آغاز کنند مهرهٔ خصم بر اميد مششدر گيرند. مجيرالدين بيلقانی. پاکی که از اوست مرکز خاک‌ چون مهره نهاده بر مششدر. مجيرالدين بيلقانی. مهرهٔ جان ز مششدر برهانيد مرا که شما نيز نه زين ضربه رهائيد همه.خاقانی. بر يک نمط نماند کار بساط ملکت‌ مهره به دست ماند و خانه شود مششدر. خاقانی (ديوان چ سجادی ص‌189). {P(1) .nat++52++n++19++rhsam - P}{P(2) .nat(a)n++19++r(a)hsam - P}{P(3).natic - P}&{$20950$}همه عاجز ششدر و مهره در کف‌ به همت مششدر گشايی نيابی. خاقانی (ايضاً ص 417). مهرهٔ گل شد زمين از روی مهر آن مهره را بر بساط امر او نقش مششدر يافتند. ظهيرالدين فاريابی (از آنندراج). اگر شاه شطرنج را خانه نبود حکم مات نباشد مثالش چون مششدر نرد باشد. (راحهالصدور راوندی). حوری که در مششدر خوبی جمال او نه خصل و پنج مهره به ماه تمام داد. اوحدی. چو کعبتين چه سود ار هزار نقش برآری‌ که همچو مهرهٔ بدباز در مششدر نردی. اوحدی. و رجوع به ششدر شود.

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.