معنی

[ مُ تَ ] (ع ص) خرنده. (منتهی‌ الارب). خريدار. (از محيط المحيط). خريدار گاهی به‌معنی فروشنده. (غياث) (آنندراج). خرنده و آن که چيزی ميخرد. خريدار: نگين بدخشی بر انگشتری‌ ز کمتر، به کمتر خرد مشتری.ابوشکور. راست چو کشته شوند و زار و فکنده‌ آيدشان مشتری و آيد دلال.منوچهری. ای عجبی تا بوند ايشان زنده‌ نايدشان مشتری تمام و بسنده.منوچهری. به مشتريت گمانی برم به همت و طبع‌ که همچو حور لطيفی و همچو نور قوی. منوچهری. صد رزمهٔ فضل بازبسته‌ {P(1) .(انگليسی) htlaewnommoC - P}{P(2) -بدين معنی در محيط المحيط به کسر راءآمده است. P}{P(3) -در ناظم الاطباء و ظاهراً در منتهی الارب‌بدين معنی به کسر راء آمده است. P}{$20933$}يک مشتريم نه پيش دکان.خاقانی. اول از خود بری توانم شد پس تو را مشتری توانم شد.خاقانی. از تو به جان و دلی مشتريم وصل را راضيم ار زين قدر بيع به سر ميبرد.خاقانی. او جوهر است گو صدفش در جهان مباش‌ درّ يتيم را همه کس مشتری بود.سعدی. بدرکرد ناگه يکی مشتری‌ به خرمائی از دستم انگشتری.سعدی. که بودش نگينی در انگشتری‌ فرومانده در قيمتش مشتری.سعدی. || (اِ) نام مرغی است. (منتهی الارب) (ناظم‌ الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اصطلاح‌ کيميا) به اصطلاح کيمياگران و مهوسان‌ مشتری به‌معنی ارزيز است که به هندی رانگ‌ گويند. (غياث) (آنندراج). در اصطلاح‌ کيمياگران، کنايه از رصاص قلعی است. (مفاتيح). به لغت اکسيريان، قلعی است. (فهرست مخزن الادويه). به اصطلاح اهل‌ کيميا، ارزيز. (ناظم الاطباء).

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.