معنی

[ مَ ] (ع ص، اِ) جِ مخذول است. (غیاث). جِ مخذول است که به معنی خوارکرده شده باشد. (آنندراج). مردمان مخذول و فرومایه. (ناظم الاطباء): جنگی قوی به پای شد و چند بار آن مخاذیل نیرو کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۹). مثال داد تا بر آن راه که آن مخاذیل آمده بودند سرپایه بزدند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص ۴۰). چون سوری قصد حضرت کرد و برفت آن مخاذیل فرصتی جستند و بسیار مردم مفسد بیامدند تا نشابور را غارت کنند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص ۴۳۴). و آن مخاذیل را بتدریج از آن مضیق دور می کرد. (ترجمهٔ تاریخ یمینی چ ۱ تهران ۳۲۳). اگر ظلمت شب مانع نیامدی یکی از آن مخاذیل جان بیرون نبردی. (ترجمهٔ تاریخ یمینی ایضاً ص ۳۵۵). این مخاذیل از آن حالت تعجب نمودند. (ترجمهٔ تاریخ یمینی ایضاً ص ۴۱۱). این سواد احتمال تفاصیل افعال این مخاذیل نکند. (المضاف الی بدایع الازمان ص ۲۲). سلطان را چون از این حال خبر شد فوجی از لشکر سلطان به مدد آمد و آن مخاذیل را هر لحظه قوم قوم می رسید. (جهانگشای جوینی). تا بدین طریق اغراء و اِضلال آن مدابیر مخاذیل در دریای ضلالت غرقه و در بیدای [ جهالت ] سرگشته شدند. (جهانگشای جوینی). چون رکن الدوله بزرگتر شد مخاذیل متابعان ایشان میان او و پدر در تعظیم و مرتبه فرقی نمی نهادند. (جهانگشای جوینی).

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.