ماوراءالنهر
معنی
[ وَ ئَنْ نَ ] (اِخ) ناحیتی است
که حدود مشرق وی حدود تبت است و
جنوب وی خراسان و حدود خراسان و
مغرب وی غور است و حدود خلخ و شمالش
هم حدود خلخ است. و این ناحیتی است
عظیم و آبادان و بسیار نعمت و در ترکستان و
جای بازرگانان و مردمانی اند جنگی و غازی
پیشه و تیرانداز و پاک دین و این ناحیتی با داد
و عدل است و اندر کوههای وی معدن سیم
است و زر سخت بسیار با همهٔ جوهرهای
گدازنده که از کوه خیزد چون زاک و زرنیخ و
گوگرد و نوشادر. و از شهرها و نواحی وی،
بخاراست و مغکان، خجادک، زندنه، بومکث،
مدیا مجکث. خرغنکث، فربر، پیکند، ناحیت
سغد، طواویس، کرمینه، دبوسی، ربنجن.
کشانی، ارمان، اشتیخن، کنجکث، فرنکث،
دران، سمرقند، ورغسر، بنجیکث، کش، نوقد
قریش، نخشب، سوبخ، سکیفغن، بزده، کسبه،
ترمذ، هاشمگرد، چرمنگان، ناحیت چغانیان،
دارزنگی، شهر جغانیان، باسند، زینور، نوژان،
همواران، شومان، افریذان، ویشگرد، ناحیت
سروشنه، زامین، چرقان، دزک، نوینجکث،
فغ کث، غرق، ساباط، کرکث، ناحیت بتمان،
برغر، خجند، فرغانه، ناحیت چذغل،
اخسیکث، واثکث، بیتموخ، طماخس،
نامکاخس، سوخ، اوال. بغسکان، خواکند،
رشتان، زندرامش، قبا، اوش، اورشت،
خرساب، اوزکند، ختلام، کشوکث، پاب،
بشت، کلسکان، یوکند، کوکث، خشکاب،
شلات، ناحیت ایلاق، نوکث، کهسیم،
ذخکث، یهودلغ، ابرلغ، ایتلخ، الخنجاس،
سامی سبرک، برفکسوم، حنح، خاس،
غزجند، تکت، کلشجک، خمبرک،
اردلانکث، ستبغوا، کرال، غزک، خیوال،
ورذول، کبریه، بغورانک، ایزدکت، بغویکث،
فرنکث، جبغوکث، شکاکب، تنگت بخارنان،
یالاپان، ناحیت چاچ، بیکث (قصبهٔ چاچ)،
نوجکث، کرجاکث، ترکوس، خاتون کث،
دیمعان کث، بناکث، جرسنکث، حرحکث،
شتورکث، سبکث، نحاکث، کرکوال؟ ناحیت
اسبیجاب، اسبیجاب (قصبهٔ ناحیت
اسبیحاب)، سانیکث، ندحکث، سنتکند،
ناحیت پاراب، کدر (قصبهٔ پاراب)، کنجده،
صبران، ذرنوخ، سوناخ، شلجی، طراز،
مکانکث، فرونکث، مرکی، نویکث. (از حدود
العالم چ دانشگاه صص ۱۰۵ -۱۱۸). مطلقاً
ماوراء جیحون در خراسان را گویند اما
قسمت شرقی آن را بلاد هیاطله می گفتند و در
زمان اسلام ماوراءالنهر خواندند و قسمت
غربی آن عبارت است از خراسان و ولایت
خوارزم که خود مستقلاً اقلیمی است.
ماوراءالنهر تمام آبادان است و هیچ نقطه ای
خالی از شهر و قریه و چراگاه نیست. (از
معجم البلدان). یکی از هفت کشور است و
منسوب است به زهره. (یادداشت به خط
مرحوم دهخدا). مسلمانان در سال ۵۴ از
هجرت شهر بخارا و در ۵۵ سمرقند را مسخر
کردند لیکن تا ۹۳ هـ . ق. (۷۱۱م.) چنانکه باید
مسخر مسلمانان نشد. مردم ماوراءالنهر تا
زمان ابوعلی سینا به فارسی تکلم می کرده اند.
در مفردات طب برای اینکه فایده اعم باشد از
قدیم الایام حتی در زمان یونانیان معمول بوده
است که از هر زبان غریبی که اسمی را
می دانسته اند مثل مترادف برای کلمه
می آورده اند و شیخ الرئیس که صریحاً
می گوید من اهل ماوراءالنهرم همه جا که
یونانی، نبطی، سریانی و غیره را می دانسته
ردیف برای مفردها آورده است ولی یک
بارهم یک کلمهٔ ترکی نیاورده است. در ذیل
کمثری آرد: و فی بلادنا نوع یقال شاه امرود
کثیراللحم... و اما المعروف بالشاه امرود
فی بلاد خرسان دون غیره فهو ملین و از این
عبارت برمی آید که ماوراءالنهر از خراسان
بوده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
حتی در زمان سوزنی سمرقندی مردم آنجا
ترک نبوده اند. چنانکه سوزنی گوید:
گل روی من اگر چه که من ترک نیستم
دانم همین قدر که به ترکی است گل چیچک.
(از لغتنامهٔ فارسی به ترکی یوسف ضیاءالدین،
یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
سرزمینی بوده است در شمال رود جیحون
بین رود سیحون و جیحون شامل بخارا،
سمرقند، خجند، اسروشنه و ترمذ. ماوراءالنهر
مدت پنج قرن بزرگترین مهد تمدن اسلامی
ایران و مرکز حکومتهای ایرانی و تا دورهٔ
قاجاریه تابع حکومت مرکزی ایران بوده
است. ماوراءالنهر مولد و مدفن بسیاری از
دانشمندان بزرگ ایرانی است. این سرزمین
اکنون جزو جمهوری ازبکستان شوروی
می باشد: پس بفرمود ملک مظفرابوصالح
تا علمای ماوراءالنهر را گرد آوردند از شهر
بخارا چون فقیه ابوبکربن احمد... و از شهر
سپیچاپ و فرغانه و از هر شهری که بود در
ماوراءالنهر. (ترجمهٔ تفسیر طبری).
زمین کهستان ورا داد شاه
که بود او سزای بزرگی و گاه
چنین خواندندش همی پیشتر
که خوانی کنون ماوراءالنهر.فردوسی.
نه مال ماوراءالنهر در گنجت بیفزاید
نه در ملک تو افزونی پدید آید زصد چندان.
فرخی.
و غازیان ماوراءالنهر و مردم شهر به طاعت
پیش آمدند و دولت عالی را بندگی نمودند.
(تاریخ بیهقی چ فیاض ص ۳۴۳). تا مدد
ایشان از ماوراءالنهر گسسته شود که منهیان
بخارا و سمرقند نبشته اند که دیگر مفسدان
می سازند تا از جیحون بگذرند. (تاریخ بیهقی
چ فیاض ص ۴۳۸). و نزدیک است که ولایت
ماوراءالنهر از ایشان بستاند. (تاریخ بیهقی چ
فیاض ص ۵۹۴). و یکی از ملوک یمن که او را
شمر ذوالجناح گفتند خروج کرده بود تا
ماوراءالنهر گرفته و غارتها کرده و از آنجا به
صین رفته... (فارسنامهٔ ابن البلخی ص ۸۵).
پیروز بناهای بسیار کرده ست به اطراف هند...
و به ماوراءالنهر و ناحیت ری و گرگان و
آذربایگان شهرها کرد. (مجمل التواریخ
والقصص ص ۷۱). و اندر آن روزگار مأمون
که از خراسان به عراق آمد، نوح بن اسد باوی
بود بعد از آن وی را ماوراءالنهر داده شد.
(مجمل التواریخ والقصص ص ۳۸۶). و در این
وقت فتحهای قتیبه بود به ماوراءالنهر.
(مجمل التواریخ والقصص ص ۳۰۵). لشکر
ماوراءالنهر را به جملگی جمع کرد. (ترجمهٔ
تاریخ یمینی چ ۱ تهران ص ۳۹۷). ابوالحسن
عتبی لشکرها را از اطراف خراسان و
ماوراءالنهر باز خواند. (ترجمهٔ تاریخ یمینی
چ ۱ تهران ص ۷۲). و در میان این حال
ایلک خان با قبایل و خیول ترکستان به اعالی
ماوراءالنهر رسید. (ترجمهٔ تاریخ یمینی چ ۱
تهران ص ۱۷۰).
ستد از نایبان شاه به قهر
جملهٔ ملک ماوراءالنهر.نظامی.
عبداللََّه قزغن در مملکت ماوراءالنهر حاکم
بود. (انیس الطالبین ص ۱۴۸).