مؤیدالدین

معنی

[ مُ ءَیْ یِ دُدْ دی ] (اِخ) ابن علقمی. استادالدار بود به روزگار مستنصر و مستعصم دو خلیفهٔ عباسی. (یادداشت مؤلف). به انواع فضایل و کمالات جبلی و اکتسابی آراسته بود، ولی خلیفه المستعصم باللََّه به ملاهی و مناهی و عشرت شام و لذت صبحگاهی روزگار می گذراند و مقربان او حرمت وزیر را نگاه نمی داشتند، از این رو وی سخت آزرده خاطر گشت و در لباس خیرخواهی و دوستی به بدخواهی و دشمنی خلیفه پرداخت و در تحریک هلاکو به حمله به بغداد و تشویق مستعصم خلیفه به تسلیم تردیدی به خود راه نداد تا خلیفه در سال ۶۵۶ هـ . ق. با دو پسر خود ابوبکر و عبدالرحمان و جمعی از بزرگان به طریق تسلیم به حضور هلاکو شتافت و هلاکو به مشورت ملازمان دستور داد او را در نمد پیچیده مالیدند تا درگذشت. (از دستورالوزراء صص ۹۸-۱۰۶). ... مؤیدالدین محمدبن علقمی استادالدار بود. جلوس مستعصم از او پنهان داشتند... ابن علقمی مردی عاقل بود می دانست که از مستعصم کاری نیاید... ولی با توطئهٔ درباریان در انتخاب مستعصم در مقابل عمل انجام شده قرار گرفت و به هر صورت در پیش او بنشست و کارها تدبیر کرد... مصلحت وقت می ساخت و کفایت و شهامت به اظهار می رسانید و مستعصم از سال ۶۴۰ تا ۶۵۶ هـ . ق. خلافت براند به آسایش و فراغت تمام، اکثر اوقات به لهو و سیر مشغول بود و از کار ولایت و رعیت غافل، و مؤیدالدین بن علقمی مطالعات متعاقب می نوشت و شرایط تنبیه و تحذیر رعایت می کرد و مستعصم متنبه نمی شد و غفلت زیاده می گشت و به ایلچی هلاکو جوابی که موجب تهییج غضب باشد بگفت تا پادشاه را عزیمت آمدن به عراق و گرفتن بغداد تصمیم یافت و مؤیدالدین بن علقمی چون پریشانی کار و غفلت خلیفه بدید عاقبت بیندیشید در سِر به حضرت پادشاه پیغام داد که اگر رکاب همایون به طرف بغداد نهضت فرماید چنان سازم که یک نیمهٔ عراق در حکم پادشاه شود و یک نیمه با خلیفه و این تدبیر و تقرب ابن علقمی پادشاه را خوش آمد و با سی هزار لشکر به بغداد درآمد. ابن علقمی در مدت وزارت سیرت پسندیده ورزید و شعرا و فضلا او را مدایح گفتند و علما به نام او تصانیف کتب نفیس کردند. پادشاه ابن علقمی را نواخت و مهمات عراق و بغداد به او تفویض کرد. و در دل پادشاه مقامی تمام یافت. رغبت وزیر ابن علقمی در کتب به غایت بود، ده هزار مجلد کتب نفیس داشت. چون از مهمات فارغ می شد به مطالعه مشغول می بود و در همان سال (۶۵۶ هـ . ق.) که از جانب پادشاه حاکم بغداد شد وفات یافت. (از تجارب السلف صص ۳۵۵-۳۶۰). و رجوع به تاریخ عمومی و مغول اقبال و حبیب السیر چ خیام ج ۲ شود.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.