[ جُ ] (ص مرکب، از اتباع) دنگ و منگ. پریشان خاطر: دلم از دست خوبان گیج و ویجه مژه برهم زنم خونابه ریجه.باباطاهر.
لغتنامه دهخدا
[ جُ گُ ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) حیران و بی زبان. سرگشته و خاموش.
[ جُ گُ گَ تَ ] (مص مرکب) سرگشته و حیران گشتن. سرگشته و خاموش شدن.
[ ئی یَ / یِ ] (اِخ) دهی است از دهستان ده سرد بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در ۸۶هزارگزی جنوب بافت و ۲هزارگزی باختر راه فرعی دولت آباد به بافت. محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنهٔ آن ۸۰ ...
[ نَ / نِ ] (ص) به معنی گیج باشد. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به گیج شود.
[ سَ جَ / جِ ] (اِمص مرکب) به معنی سرگیجش است و به عربی دوار گویند. (برهان). نام مرضی است که سر آدم میگردد و آن را به تازی دوار گویند. (جهانگیری).
[ لَ ] (اِ) گیاهی که در گچ سر (موضعی به شمال کرج نزدیک کندوان) روید. شواصرا. مسک الجن.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.