معنی

[ گَ نُشْ ] (اِخ) یکی از ندمای قباد پرویز. (ولف). مقصود شیرویه است. در تاریخ طبری جلینوس (ص ۶۱۹)، و در اخبار الطوال حیلوس آمده است. دینوری مؤلف آن گوید: وی رئیس مستمیتة بود و مستمیتة گویا ترجمهٔ جان اوسپار (جانسپار) است و بر گروهی از سپاهیان اطلاق میشد که در دلاوری و بی باکی از مرگ نمی هراسیدند، نظیر «جاودانان» در عصر هخامنشیان. رجوع به ایران در زمان ساسانیان کریستنسن شود. (از حاشیهٔ ترجمهٔ تاریخ طبری بلعمی ص ۱۱۵۹). در متن ترجمهٔ بلعمی جالینوس معرب گلینوش آمده. بلعمی گوید: شیرویه، خسروپرویز را هنگامی که به خانهٔ ماه اسفند فرستاد و سرهنگی بر وی موکل کرد که نام او جالینوس و مردی مردانه بود. رجوع به متن همان صفحه شود: نشسته به در بر گلینوش بود که گفتی زمین زو پر از جوش بود. (شاهنامه چ بروخیم ص ۲۹۱۲). گلینوش بر پای جست این زمان ز دیدار ایشان بشد شادمان. (شاهنامه چ بروخیم ص ۲۹۱۲). گلینوش گفت ای جهاندیده مرد بکام تو بادا همه کارکرد. (شاهنامه چ بروخیم ص ۲۹۱۲).

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.