معنی

[ گَ دَ ] (اِ) جِ گردن : مهرهٔ ناچخ بکوبد مهره های گردنان نشتر ناوک بکاود عرقهای سهمگین. منوچهری. || بزرگان و صاحب قدرتان و سران باشند. (برهان) (آنندراج): خداوند گردنان را که وی از ایشان بارنج بود گرفت و به بند می آورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۴۷۶). آن از همه گردنان سر نامه وآن از همه سرکشان سر دفتر.مسعودسعد. خسروان در رهش کله بازان گردنان بر درش سراندازان.سنایی. دست زربخشت دو چشم فتح از آن روشن شده ست از برای گوشمال گردنان آمد بدید. مجیر بیلقانی. هزار بار فزون گوشمال رای تو خورد مه منیر که از گردنان گردون است. مجیر بیلقانی. در گردن گردنان خزران افکنده کمند خیزران را.خاقانی. بسا یوسفان را که در چاه بست بسا گردنان را که گردن شکست.نظامی. سر گردنان شاه گردون گرای ز پرگار موکب تهی کرد جای.نظامی. بدین ره گر گریبان را طرازی کنی بر گردنان گردن فرازی.نظامی. تا بگوید که گردنان را من چون شکستم به سروری گردن. ؟ (جهانگشای جوینی). تا گردنان روی زمین منزجر شدند گردن نهاده بر خط فرمان ایلخان.سعدی. بنازند فردا تواضع کنان نگون از خجالت سر گردنان. سعدی (بوستان). که گردنان اکابر نخست فرمانش نهند بر سر و پس برنهند بر فرمان.سعدی. سروران را بی سبب می کرد حبس گردنان را بی خطر سر میبُرید.حافظ.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.