معنی

[ زَ / زِ ] (اِ) در اصل کازه. رجوع به کازه شود. بادپیچ. بازپیچ. باذپیچ. تاب. بانوج. کاز. (آنندراج). ارجوحه. رجوع به ارجوحه شود. ننو. هندی جهوله. (آنندراج). به زبان گیل هلاچین. || خانه. منزل. خانهٔ فالیزبان که در صحرا از چوب و علف سازند. نشستنگاه چوبین یعنی خانه ای که از چوب و تخته سازند و آن را تالار خوانند. (برهان): امید وصل تو نیست در وهم من که آخر در گازهٔ گدایان سلطان چگونه باشد. مولوی. || کمین گاه صیاد باشد که از شاخ درخت سازند و در عقب آن نشینند تا صیدش نبیند و آن را آفتاب خانهٔ صیاد هم میگویند. (برهان). دُجیه؛ گازهٔ صیاد. (منتهی الارب): چو آمد بیابان یکی گازه دید روان آب و مرغی خوش و تازه دید. (گرشاسب نامه). || صومعهٔ سر کوه و به این معنی با کاف تازی هم آمده است. و اصح کازه است. (حاشیهٔ برهان قاطع چ معین).

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.