تودۀ چیزی: کوت گندم، کوت سنگ.
فرهنگ فارسی عمید
(هندی، اِ) قلعه. (تحقیق ماللهند ص ۱۵۷). به زبان هندی قلعه را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قلعه. حصار. (فرهنگ فارسی معین). دژ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): به جزیرهٔ هرمز راه یا ...
لغتنامه دهخدا
(اِ) کود که بدان کشت را نیرو دهند. (ناظم الاطباء). کود. رشوه. نیرو. بار. انبار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کود شود. || (ص) مجموع. انباشته. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوت ک ...
[ کَ / کُو ] (اِ) کفل و سرین آدمی را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوت. (برهان). و رجوع به گوت شود.
(موصول +ضمیر +ضمیر) که +او + ت ضمیر متصل؛ مخفف که او ترا. (ناظم الاطباء).
(اِخ) دهی از دهستان مینوحی است که در بخش قصبهٔ معمرهٔ شهرستان آبادان واقع است و ۱۵۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۶).
(اِخ) دهی از دهستان ده ملای بخش هندیجان است که در شهرستان خرمشهر واقع است و ۱۵۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۶).
[ نَ صِ ] (اِخ) دهی از دهستان خمین است که در بخش مرکزی شهرستان خرمشهر واقع است و ۱۰۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۶).
[ تُلْ عَ رَ ] (اِخ) شهری است در عراق در کنار دجله بین بغداد و عماره. (از الموسوعة العربیة المیسرة) (اعلام المنجد).
(نف مرکب) آنکه یا آنچه کوت یا کود پاشد. و رجوع به کودپاش شود. || (اِ مرکب) آلتی که بدان کوت یا کود در مزارع پاشند.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.