معنی

[ کُ / کَ چَ / چِ ] (ص) کنجه. (برهان). خر دم بریده. (فرهنگ رشیدی). خر الاغ دم بریده. کنجه. (ناظم الاطباء). || بعضی گفته اند خری که زیر دهان او آماس کرده باشد. (فرهنگ رشیدی). خر الاغی که زیر دهانش آماس کرده. (ناظم الاطباء). خری باشد که زیر دهانش آماه کرده باشد. (معیار جمالی شمس فخری چ کیا ص ۴۱۲): هرگز مثل زند کسی از وی حسود را نسبت کند به عیسی کس هیچ کنچه را. شمس فخری (از فرهنگ رشیدی) و رجوع به کنجه شود.

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.