[ کَ لُدْ دی ] (اِخ) ابوالحسن علی بن عیسی بن فرج بن صالح ربعی شیرازی. رجوع به ابوالحسن علی... و ابوالحسن فارسی شود.
لغتنامه دهخدا
[ کَ لُدْ دی ] (اِخ) ابوالغنایم عبدالرزاق بن ابی الفضایل جمال الدین کاشانی. از عرفای بزرگ عهد سلطان ابوسعید بهادرخان و از معاصران علاءالدولهٔ سمنانی بود که این دو عارف بزرگ در بعضی مباحث ...
[ کَ لُدْ دی ] (اِخ) ابوالوفاء شیرازی. رجوع به ابوالوفاء کمال الدین و تاریخ عصر حافظ تألیف غنی ص ۳۴۹ شود.
[ کَ لُدْ دی ] (اِخ) ابوشجاع زنجانی. رجوع به ابوشجاع کمال الدین زنجانی شود.
[ کَ لُدْ دی ] (اِخ) ثابت بن محمد القمی. از وزرای مسعودبن محمدبن ملکشاه بود و پس از مدتی وزارت معزول و کمال الدین محمد خازن به جای وی منصوب گردید. (از حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۵۲۴).
[ کَ لُدْ دی ] (اِخ) حسین، در خراسان کسب علم کرد و به عراق رفت و مورد اعزاز و اکرام سلطان یعقوب واقع شد. او راست شرحی بر منازل السائرین خواجه عبداللََّه انصاری و رساله هایی دیگر. این مطلع ...
[ کَ لُدْ دی ] (اِخ) حسین بن شهاب الدین، متخلص به فنائی. رجوع به حسین فنائی و حسین طبسی و حسین گازرگاهی شود.
[ کَ لُدْ دی ] (اِخ) حسین بن قوام الدین نظام الملک خوافی وزیر سلطان حسین بایقرا. وی به جودت طبع و حدت ذهن و فصاحت بیان معروف و در زمان وزارت پدر از مقربان درگاه بود، ولی سرانجام پدر و پس ...
[ کَ لُدْ دی ] (اِخ) حسین تقوی. رجوع به حسین تقوی شود.
[ کَ لُدْ دی ] (اِخ) زیاد اصفهانی. از شاعرانی است که اشعار او در عراق معروف و مورد توجه بوده است. از اشعار اوست: این عرصه که گفت خوش جهانی است؟ خاکش بر سر که خاکدانی است عاقل به خدا اگر گزی ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.