کم شدن
معنی
[ کَ شُ دَ ] (مص مرکب) از تعداد
چیزی کاسته شدن. کاستن. (فرهنگ فارسی
معین). نقصان. (ترجمان القرآن). انتقاص.
(زوزنی) (منتهی الارب). قلیل گشتن.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
به جای خشتچه گرشصت نافه بردوزی
هم ایچ کم نشود بوی گنده از بغلت.عماره.
نه از لشکر ما کسی کم شده ست
نه این کشور از خون لمالم شده ست.
فردوسی.
از آن سی سواران یکی کم شود
به گاه شمردن همان سی بود.فردوسی.
هرچند همی مالد خمش نشود راست
هرچند همی شورد بویش نشود کم.
عنصری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمی
تا کم شده ست آفت سرما ز گلستان.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ ۱
ص ۱۶۷).
افزون شود نشاط و از او رنج کم شود
بی رود و می نباشد یک روز یک زمان.
منوچهری.
به نزد پدر کم شدی سروبن
پدر بدگمان شد بدو زین سخن.
(گرشاسب نامه چ یغمایی ص ۳۷).
و آنکه فزون آمد اگر کم شود
چون به همه حال جهان را فناست.
ناصرخسرو.
آن بود مال که چون زو بدهی کم نشود
به ترازوی خرد سخته و بردست خمیر.
ناصرخسرو.
قیمت دانش نشود کم بدانک
خلق کنون جاهل و دون همت است.
ناصرخسرو.
کم شود مهر چو بسیار شود ناز بتا
ناز با عاشق بسیار مکن گو نکنم.
مسعودسعد.
ز کم خوارگی کم شود رنج مرد
نه بسیار ماند آنکه بسیار خورد.نظامی.
سستی دل شد فزون و خواب کم
سوزش چشم و دل پردرد و غم.مولوی.
سنگ بدگوهر اگر کاسهٔ زرین شکند
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود.
(گلستان).
ز پنجه درم پنج اگر کم شود
دلت ریش سرپنجهٔ غم شود.(بوستان).
کم می نشود تشنگی دیدهٔ شوخم
با آنکه روان کرده ام از هرمژه جویی.
سعدی.
غنیمت دان چو می دانی که هر روز
ز عمر مانده روزی می شود کم.سعدی.
بیا که رونق این کارخانه کم نشود
ز زهد همچو تویی یا زفسق همچو منی.
حافظ.
برات خوشدلی ما چه کم شدی یارب
گرش نشان امان از بد زمان بودی.حافظ.
بخوان به خوان نوالم که کم نخواهد شد
زکاسه لیسی درویش خوان نعمت شاه.
قاآنی.