معنی

[ کَ مَ دَ ] (مص مرکب) کاسته شدن و اندک شدن و ناقص شدن و قطع شدن و ناتمام شدن. (ناظم الاطباء). اندک بودن. ناقص شدن. ناتمام بودن. (فرهنگ فارسی معین). از شمارهٔ چیزی کاسته شدن. نرسیدن به حدی که بایسته است. کافی نبودن. کفاف ندادن : فراوان کم آمد ز ایرانیان برآمد خروشی به درد از میان.فردوسی. کم آمد ز لشکر یکی پرهنر که بهرام بد نام آن نامور.فردوسی. نگفتی سخن جز ز نقصان ماه که یک شب کم آید همی گاه گاه.فردوسی. بسی رفتم پس آز اندرین پیروزگون پشکم کم آمد عمر و نامد مایه آز و آرزو را کم. ناصرخسرو. ببسیج هلا زاد و کم نیاید از یک تنه گر بیشتر نباشد. تراغم کم نیاید تا به دین دنیا همی جویی چو دنیا را به دین دادی همان ساعت شوی کم غم. ناصرخسرو. بعد یک هفته چون شمردم باز هم کم آمد به کس نگفتم راز.نظامی. باز چون کردم آن شمار درست هم کم آمد چنانکه روز نخست. نظامی. زُلول؛ کم آمدن سیم در سختن. (تاج المصادر بیهقی). تهضم؛ کم آمدن از خصم. (منتهی الارب).

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.