مقدار؛ اندازه.
فرهنگ فارسی عمید
[ کَ مَ دَ ] (مص مرکب) کاسته شدن و اندک شدن و ناقص شدن و قطع شدن و ناتمام شدن. (ناظم الاطباء). اندک بودن. ناقص شدن. ناتمام بودن. (فرهنگ فارسی معین). از شمارهٔ چیزی کاسته شدن. نرسیدن به ح ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ دَ ] (مص مرکب) به ندرت و دیر پیدا شدن. کمتر یافته شدن. کمتر بدست آمدن : افتادهٔ تو شد دلم ای دوست دست گیر در پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد. سعدی. - کم اوفتادن مراد در کمند؛ به سختی ...
(کَ. بَ عَ) [ فا - ع. ] (ص مر.) فقیر، ندار.
فرهنگ فارسی معین
کمقیمت؛ کمارزش.
= کَم * کم و بیش
ترسو، بزدل
فرهنگ واژههای سره
ناشکیبا، ناشکیب
آنکه کم غذا بخورد؛ کمخوراک.
[ کُ دَ رِ ] (اِخ) دهی از دهستان دشت سر است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و ۴۳۵ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۳).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.