[ کَ بی ی ] (اِخ) جعفربن محمدبن علی بن ابی الحسن الکلبی. از امراء کلبیین (حکام جزیرهٔ صقلیة). او نخست از ندمای العزیز بالله الفاطمی (صاحب مصر) بود آنگاه در سال ۴۷۳ هـ . ق. به ولایت صقلیه ...
لغتنامه دهخدا
[ اِ نُلْ کَ ] (اِخ) فقیه و محدث. او راست: کتاب ناسخ القرآن و منسوخه. کتاب احکام القرآن و آنرا از ابن عباس روایت کرده است. (ابن الندیم).
[ اَ بُلْ حَ سَ نِ کَ ] (اِخ) احمدبن حسن بن علی. دومین از امرای بنوابی الحسن. او در غیبت پدر امارت صقلیه داشت و در آن وقت از دست امپراطور قسطنطنیه لشکری انبوه برای استخلاص آن جزیره فرستا ...
[ اَ حَ یْ یَ یِ ؟ ] (اِخ) او از ابن عمرو سعد و از او ابوجناب روایت کند. (تاریخ کبیر بخاری).
[ اَ کَ لِ سی یو ] (اِخ) نام چند سلاله است در یونان باستان که خود را از نسل اسکلبیوس (اسقلبیوس) می پنداشتند و افراد این خاندانها بطبابت اشتغال می ورزیدند و یکی از این خاندانهای قدیم در استا ...
[ اَعْ وَ رِ کَ ] (اِخ) حکیم بن عیاش. رجوع به عقدالفرید ج ۵ ص ۲۴۵ و ۲۴۶ و حکیم بن عیاش شود.
[ حَ سْ سا نِ کَ ] (اِخ) رجوع به حسان بن مالک بن بجدل شود.
[ خُ قِ کَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) نام نوعی بیماری است که از خانوادهٔ خناق است. (یادداشت بخط مؤلف): خناق کلبی که از جای بیرون مهرهٔ گردن باشد و از آن آن را خناق کلبی گویند که این علت سگ را ...
[ عُ رَ یِ کَ ] (اِخ) ابن عقیل بن بلال بن جریربن عطیهٔ کلبی یربوعی تمیمی. وی اهل یمامة و از نوادگان جریر شاعر بود و در سال ۱۸۲ هـ .ق. متولد شد. او ساکن بادیهٔ بصره بود و خلفای بنی عباس را د ...
[ عَ رِ کَ ] (اِخ) ابن اسود کلبی اجداری. از بنی اجداربن عوف بن عذرة. شاعری است جاهلی و از سوارکاران بشمار میرفت. وی در قوم خود رئیس و سرور بوده است. (از الاعلام زرکلی از آمدی ص ۴۲، و مرزبا ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.