معنی

[ کُ ] (ص نسبی) منسوب به کفر. کافر و بیدین. (آنندراج). بیدین و ملحد و فاسق و فاجر و بت پرست. (ناظم الاطباء). کسی که کفر می گوید. گاهی بصورت لقب برای اشخاصی که اظهار نارضایی از آفرینش می کنند و زبان انتقاد دارند بکار می رود: شیخ کفری. کریم کفری. دکتر محمدخان کفری و... (فرهنگ لغات عامیانهٔ جمال زاده). || عصبانی. (فرهنگ فارسی معین). - کفری شدن؛ سخت ناراحت و خشمناک شدن. نظیر بالا آمدن کفر. (از فرهنگ لغات عامیانهٔ جمال زاده): نه به سر شوق نگاری نه حضوری تأثیر عشق کفری شده از دست مسلمانی ما. محسن تأثیر(از آنندراج).

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.