کفایة
معنی
[ کِ یَ ] (ع مص) بس آمدن چیزی.
(منتهی الارب). بس بودن چیزی. (از ناظم
الاطباء). بس شدن. کافی شدن. (غیاث)
(آنندراج). بی نیاز شدن با چیزی از غیرآن. (از
اقرب الموارد): کف الشی ء کفایة؛ بس است
آن چیز. کفاک الشی ء؛ بس است ترا آن چیز.
(ناظم الاطباء). || کارگزاری کردن. (شرح
قاموس): کفاه مؤنته کفایة؛ کارگزاری کرد او
را. (ناظم الاطباء). || بس کردن. (آنندراج).
بسنده کردن. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر
بیهقی). || سود گرفتن. (غیاث) (آنندراج).
|| قسمی از خرید که بیع الکفایه گویند و آن
چنان باشد که شخصی از کسی مثلاً پنج قران
بخواهد و از کس دیگری چیزی را به پنج
قران بخرد و قیمت آن را به آن کس حواله
نماید. (ناظم الاطباء). بیع الکفایه خرید چیزی
و ثمنش را بیافتنی سابق که بر شخصی باشد
حواله کردن. (منتهی الارب). پابپا کردن طلبی
را از ثالثی در مقابل چیزی خریده. (یادداشت
مؤلف).