(کَ) [ ع. ] (مص م.)۱- بریدن، پاره کردن.۲- افکندن حرف متحرکی راکه در آخر جزو باشد، یعنی مفعولات را بدل به مفعولن کردن.
فرهنگ فارسی معین
[ کَ فَ ] (ع اِ) پاره و قطعه ای از هرچیز. یقال اعطنی کسفة من ثوبک؛ یعنی بده به من قطعه ای از جامهٔ خود. ج، کِسف، کِسَف. جج، اکساف، کسوف. و گفته اند کسف و کسفة به یک معنی است و من قرأ قوله ...
لغتنامه دهخدا
(سُ فُ) [ فر. ] (اِ.) = ساکسفن: یکی از سازهای بادی که آن را از مس سازند و تیغة فلزی نازکی دارد که تولید صدا کند.
ویژگی آفتاب یا ماه که تمام یا قسمتی از آن گرفته باشد.
فرهنگ فارسی عمید
[ مُ کَ سِ ] (ع ص) ماه و آفتاب گرفته شده. (آنندراج). آفتاب و یا ماه گرفته شده. (ناظم الاطباء). گرفته. پوشیده. محجوب. (یادداشت مرحوم دهخدا): سخاوت تو و رای بلند و طالع و طبع نه منقطع نه م ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.