کاسهگری
معنی
[ سَ / سِ گَ ] (حامص مرکب)
عمل و شغل کاسه گر. ساختن کاسه و طبق.
قداحه. (منتهی الارب).
- فوت کاسه گری؛ کنایه از وارد بودن به
دقایق یک عمل. آگاهی از پیچ و خم یک کار
و نکات باریکتر از موی آن داشتن.
|| سرودن و نواختن کاسه گر (نوایی از
موسیقی):
یک دو دم بر سه قول کاسه گری
چارکاس مغانه بستانیم.خاقانی.
حالت سرو چنانست که ذوقی دارد
نفس بلبل و آن دبدبهٔ کاسه گری.
نجیب جرفادقانی (از جهانگیری).
|| (اِ مرکب) کارخانهٔ کاسه و بشقاب و
آوندهای چینی سازی. (ناظم الاطباء).