معنی

[ فَ لْ لَ / لِ / فَ لَ / لِ / فُ لْ لَ / لِ / فُ لَ / لِ ] (اِ) شیر اول حیوان نوزاییده که چون بر آتش نهند منجمد شود و مایهٔ پنیر گردد. آغوز. لبا. (فرهنگ فارسی معین). زهک. لبا. آغوز. گورماست. ماک. (یادداشت مؤلف): کنیزک با طبق فله بر دست نهاده، سرگشاده زیر منظرهٔ مهدی بگذشت، مهدی فرونگرست، فله بدید آرزوش کرد. (ترجمهٔ تاریخ طبری). نوآیین مطربان داریم و بربطهای کوبنده مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله. منوچهری. || پنیر تازهٔ نیک. (حاشیهٔ فرهنگ اسدی نسخهٔ نخجوانی).

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.