۱. شاد شدن؛ شادمان شدن. ۲. شادی؛ شادمانی؛ سرور.
فرهنگ فارسی عمید
[ فَ رِ ] (ع ص) شادان و فیرنده. (منتهی الارب). فارح. (اقرب الموارد). رجوع به فارح شود.
لغتنامه دهخدا
اسم: فرح انگیز (دختر) (فارسی، عربی) (تلفظ: f.-āngiz) (فارسی: فرحانگيز) (انگلیسی: farah-angiz) معنی: شادی بخش، مفرح، برانگیزنده ی شادی، فرح ( عربی ) + انگیز ( فارسی ) شادی بخش ...
فرهنگ واژگان اسمها
شورانگیز، شادی بخش، شادی انگیز، شادی افزا
فرهنگ واژههای سره
اسم: فرح بخش (دختر) (فارسی، عربی) (تلفظ: f.-bakhš) (فارسی: فرحبخش) (انگلیسی: farah-bakhsh) معنی: شادی بخش، فرح انگیز، فرح ( عربی ) + بخش ( فارسی ) شادی بخش
اسم: فرح سیما (دختر) (عربی) (تلفظ: f.-simā) (فارسی: فرحسيما) (انگلیسی: farah-sima) معنی: ترکیب دو اسم فرح و سیما ( شادمانی و چهره )، ( فرح، سیما )، آن که چهره اش شاداب است، ( به مجاز ...
[ فَ رَ ] (اِخ) مزرعه ای است از دهستان زیراستاق بخش مرکزی شهرستان شاهرود و دارای ۲۰ تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۳).
[ فَ رَ ] (اِخ) قصبهٔ مرکزی دهستان رودپی از بخش مرکزی شهرستان ساری که در ۲۵هزارگزی شمال ساری واقع است. ناحیه ای است واقع در دشت، معتدل، مرطوب و دارای ۶۸۰ تن سکنه است. از رودخانهٔ تجن مشرو ...
[ فَ رَ ] (اِخ) دهی است از دهستان بالاولایت بخش حومهٔ شهرستان کاشمر، واقع در هفت هزارگزی جنوب باختری کاشمر. ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل. دارای هفت تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. ...
[ فَ رَ ] (اِخ) ده مخروبه ای است از بخش سمیرم شهرستان شهرضا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۱۰).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.