معنی

[ عَمْ بَ فَ / فِ کَ ] (نف مرکب) عنبرفکننده. آنکه عنبر بیفکند. آنکه عنبر بیندازد: گاوی کنند و چون صدف آبستن اند لیک از طبع گوهرآور و عنبرفکن نیند.خاقانی. - گاو عنبرفکن؛ ماهی عنبر. عنبرماهی : گاو عنبرفکن از طوس به دست آرم لیک بحر اخضر نه به عمان به خراسان یابم. خاقانی. گاو عنبرفکن برهنه تن است خر بربط بریشمین افسار.خاقانی.

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.