[ بَ تَ ] (مص مرکب) کوفتن. رجوع به کوفتن شود. || خراب کردن. (یادداشت مؤلف): [ غوزیان ] بهر وقتی آیند بنواحی اسلام بهر جایی که افتد و برکوبند و غارت کنند و زود بازگردند. (حدود العالم).
لغتنامه دهخدا
[ سَ تَ ] (مص مرکب) خرد کردن. له کردن : مار که آزرده شد سر کوفتن واجب آید. (مرزبان نامه). بروی خاک می غلتید بسیار وز آن سر کوفتن پیچید چون مار.نظامی. مار را چون دم گسستی سر بباید کوفتن کار ...
= شکوفیدن
فرهنگ فارسی عمید
[ غَ لْ لَ / لِ تَ ] (مص مرکب) کوفتن غله. گندم و جو و ارزن و جز آن را کوبیدن. رجوع به غله شود: بکار دهقانی مشغول می بودم. روزی به غله کوفتن مشغول شده بودم... (انیس الطالبین ص ۱۰۳).
[ فُ تَ ] (مص مرکب) نواختن طبل و کوس و جز آن : فروکوفت بر پیل رویینه خم دمیدند شیپور با گاودم.فردوسی. کوسها فروکوفتند. (تاریخ بیهقی). حسن تو هر جا که کوس عشق فروکوفت بانگ برآمد که غارت د ...
[ تَ ] (مص مرکب) رقص کردن. رقصیدن.
[ فُ تَ ] (مص مرکب) کوس زدن. کوس نواختن. (فرهنگ فارسی معین): چون روز شد کوس فروکوفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۵۱). طلیعهٔ علی تگین پیدا آمد فرمود تا کوس فروکوفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳ ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.