۱. پیر شدن؛ کهنسال شدن زن. ۲. ناتوان شدن.
فرهنگ فارسی عمید
[ عَ زِ خُ پِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از دنیای بی وفا باشد. (برهان) (آنندراج). || زنی را گویند که هرگز نزائیده باشد. (برهان) (آنندراج).
لغتنامه دهخدا
[ عَ زَ ] (ع ص، اِ) پیره زن. (اقرب الموارد). عجوز است در لغت ردیه. (منتهی الارب). العجوز فی لغة. (اقرب الموارد).
فرتوت، پیر
فرهنگ واژههای سره
۱. زن پیر؛ پیرزن. ۲. دختر.
[ بَ دُلْ عَ ] (ع اِ مرکب) سرمای پیرزن. برد عجوز و آن هفت روز است اول آن مطابق است تقریباً با ۲۵ یا ۲۶ اسفند ماه جلالی و دهم مارس فرانسوی و پایان آن دوم فروردین ماه و شانزدهم مارس فرانسوی ا ...
[ یِ طُلْ عَ ] (اِخ) دیواری است بر کرانهٔ نیل در مصر. احمدبن اسحاق گوید: آنرا زنی پیر در زمان قدیم بساخت و سبب آن بود که آن پیرزن یگانه پسری داشت که طعمهٔ شیر شد پس پیرزن گفت دیواری خواه ...
[ ظُ فَ رَ / ظَ رَ تُلْ عَ ] (ع اِ مرکب) خارخسک. ثمر خسک. حَسَک. بستیناج. حمص الأمیر.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.