[ عَ دُلْ لاه ] (اِخ) دهی است از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد. واقع در ۴۲هزارگزی جنوب باختر نیر و ۳۳هزارگزی جنوب خاوری راه فرعی نیر به ابرقو. ناحیه ای است کوهستانی هوای آن معتدل است و ...
لغتنامه دهخدا
[ عَ دُلْ لاه ] (اِخ) ابن ابراهیم بن اغلب التمیمی. امیر افریقا و از اغالبه بود. امارت از آن او بود و خطبه به نام بنی عباس میخواندند. و به سال ۱۹۶ هـ . ق. پس از پدر امارت یافت و در عهد وی د ...
[ عَ دُلْ لاه ] (اِخ) ابن ابی بکر الصدیق. رجوع به عبداللََّه بن عبداللََّه بن عثمان التیمی شود.
[ عَ دُلْ لاه ] (اِخ) ابن ابی زید عبدالرحمان قیروانی، مکنی به ابومحمد معروف به ابن ابی زید. رجوع به ابن ابی زید ابومحمد شود.
[ عَ دُلْ لاه ] (اِخ) ابن احمدبن علی بن مخرمة الحمیری الشیبانی الهجرانی الحضرمی العدنی. فقیه و مدرس و مفتی عدن بوده. به سال ۸۰۳ به الهجرین متولد شد و به سال ۹۰۳ هـ . ق. به عدن درگذشت. او ...
[ عَ دُلْ لاه ] (اِخ) ابن احمدبن محمدبن حنبل الشیبانی البغدادی حافظ حدیث و از مردم بغداد بود. از کتابهای او است: الزوائد علی کتاب الزهدلابیه. زوائد المسند. وی به سال ۲۹۰ هـ . ق. درگذشت. (از ...
[ عَ دُلْ لاه ] (اِخ) ابن احمد مالقی ملقب به ضیاءالدین و معروف به ابن البیطار. رجوع به ابن بیطار و نیز به الاعلام زرکلی و روضات الجنات ص ۴۵۱ شود.
[ عَ دُلْ لاه ] (اِخ) ابن ارقم بن عبد یغوث القرشی الزهری. صحابی و از کتاب و خال پیغمبر (ص) است. در فتح مکه اسلام آورد و رسول (ص) و ابوبکر و عمر وی را به کتابت گماردند سپس در باقی خلافت عمر ...
[ عَ دُلْ لاه ] (اِخ) ابن اسعدبن علی معروف به ابن الدهان. رجوع به ابن دهان ابوالفرج عبداللََّه و به الاعلام زرکلی شود.
[ عَ دُلْ لاه ] (اِخ) ابن بری بن عبدالجبار المقدسی الاصل المصری، مکنی به ابومحمد و معروف به ابن بری. رجوع به ابن بری و ابومحمد عبداللََّه و رجوع به الاعلام زرکلی و روضات الجنات ص ۴۵۲ شود ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.