(نَ) [ ع. طینة ] (اِ.)۱- سرشت، خمیره.۲- خو، عادت.
فرهنگ فارسی معین
خلقت؛ سرشت؛ خوی؛ نهاد.
فرهنگ فارسی عمید
[ نَ ] (از ع، اِ) طینة. سرشت. (منتهی الارب) (آنندراج). فطرت، جبلت، خلقت، طبع، طبیعت، خمیره، آب و گل، گل آدمی، غریزه، نهاد، عنبرسرشت از صفات اوست. (آنندراج): عدل را در طینت آدم مخمر کرد حق ...
لغت‌نامه دهخدا
بد نهاد، بد منش، بد سرشت
فرهنگ واژه‌های سره
بدسرشت؛ بدنهاد.
[ بَ نَ ] (ص مرکب) بدخلق و بدخواه. (ناظم الاطباء). بدسرشت و بدمزاج. (آنندراج). بدنهاد. بدفطرت. بدجبلت. که بد دیگران خواهد. (یادداشت مؤلف). مقابل خوش طینت. || متعدی. ظالم. (ناظم الاطباء) ...
بدسرشتی؛ بدنهادی.
[ خوَشْ / خُشْ نَ ] (ص مرکب) نیک نهاد. نیکونهاد. (یادداشت مؤلف). خوب سرشت. پاک نهاد.
[ نَ ] (حامص مرکب) نیک ذاتی. نیک سرشتی. (فرهنگ فارسی معین).
[ نَ ] (حامص مرکب) نیک نهادی.
کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.