معنی

[ رِ ] (اِ مرکب) شوره زار. (آنندراج). خلاب و زمین باطلاق. (ناظم الاطباء). شوره زار. شورسان. نمکزار. (یادداشت مؤلف). سبخه. (مهذب الاسماء). ملاحة. مملحة. نوفلة. (منتهی الارب): و آن ... امروز پدید است شورستانی است میان دمشق و رمله. (ترجمهٔ طبری بلعمی، قصهٔ ایوب). ای به حری و به آزادگی از خلق پدید چو گلستان شکفته ز سیه شورستان.فرخی. بهار پربر گشته ست پای خوشه زمین بهشت خرم گشته ست خشک شورستان. فرخی. و اندر شورستان تخم مکار. (منتخب قابوسنامه ص ۳۰). تخم دادی مرا که کشت کنم نفکنم تخم تو به شورستان. ناصرخسرو. به پیش جاهلان مفکن گزافه پند نیکو را که دهقان تخم هرگز نفکند در ریگ و شورستان. ناصرخسرو. چو شورستان نباشد بوستانی چو کاشانه نباشد رهگذاری.ناصرخسرو. چنانکه تابش خورشید و ابر و بارانها گهی به شورْسِتانیم و گه به بستانیم. مسعودسعد. هرکه خدمت و نصیحت کسی را کند که قدر آن نداند همچنان آن کس است که به امید زرع در شورستان تخم پراکند. (کلیله و دمنه). گر آید خسرو از بتخانهٔ چین ز شورستان نیابد شهد شیرین.نظامی. چو آهو سبزه ای بر کوه دیده ز شورستان به گورستان رمیده.نظامی. و از شورستان خاکی به بوستان پاکی خرامید. (جهانگشای جوینی). پند به نادان باران است در شورستان. (نفایس الفنون). گوئیا خارستانی و شورستانی است. (انیس الطالبین ص ۱۴۱). سبب آنکه بیابانها و شورستانها میان قم و ری واقع اند. (تاریخ قم ص ۵۸). به روزگار ایشان خار تشبیه و خسک جبر از شورستان بدعت سر برنیاورده بود. (نقض الفضائح ص ۳۰۴).

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.