[ شَ / شِ ] (عدد، ص، اِ) صفت
توصیفی عددی؛ دو دفعه سه. (ناظم الاطباء).
عدد پس از پنج و پیش از هفت. ست. سته.
نمایندهٔ آن در ارقام هندیه «۶» است و در
حساب جُمَّل نمایندهٔ آن «و» باشد قدما آن را
به فتح اول تلفظ می کرده اند و امروز به کسر
تلفظ کنند. (یادداشت مؤلف):
پسر بد مر او را گرانمایه شش
همه راد و بینادل و شاه وش.فردوسی.
کنون سالیان اندر آمد به شش
که نگذشت بر ما یکی روز خوش.
فردوسی.
فردا نروم جز به مرادت
بجای سه بوسه دهمت شش
شادی چه بود بیشتر زین
خامش چه بوی بیا و بخرش.خفاف.
بر فرق کوه و سینهٔ دشت و دهان غار
آویزهای در کند از قطره های رش
آن است پادشاه که بتواند آفرید
هفت آسمان و هفت زمین را به روز شش.
سوزنی.
به نشانه رسد درست و صواب
همچو از شست و قبضهٔ آرش
آن مصلی که از تو خواست رهی
پنج روزی گذشت از آن یا شش.سوزنی.
روی به نخشب خوهم نهاد بدین باب
چهره به زردی چو آفتاب مه کش
خانه خوهم روفت چون خروسک که کون
سوی یکی ماکیان و چوزککی شش.
سوزنی.
گل همین پنج روز و شش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد.
(گلستان سعدی).
- دو شش؛ دوازده :
چو شد سال آن نامور بر دو شش
دلاور گوی گشت
خورشیدفش.فردوسی.
- || (اصطلاح نرد) در جهت بالا و روی
قرار گرفتن رویه های شش هر دو طاس :
چون دو شش جمع برآیید چو یاران مسیح
بر من این ششدر ایام مگر بگشایید.
خاقانی.
- شش اسبه؛ که شش اسب داشته باشد. که
با شش اسب حرکت کند: همچون کالسکهٔ
شش اسبه. (یادداشت مؤلف).
- شش اشکوبه؛ شش طبقه. ساختمان
دارای اشکوبهای ششگانه: ساختمان
شش اشکوبه. (یادداشت مؤلف).
- شش اندام؛ سر و تنه و دو دست و دو پای.
(یادداشت مؤلف):
مر همه را شاه شش اندام سر.سوزنی.
- شش پایه؛ که شش تا پایه داشته باشد. که
پایه های آن شش عدد باشد:
بساطی گوهرین در وی بگستر
بیار آن کرسی شش پایهٔ زر.نظامی.
- شش تیغه؛ نوعی چاقو که دارای شش تیغ
می باشد. (یادداشت مؤلف).
- شش حد؛ شش جهت. شش طرف.
شش سو. جهات سته :
ز تو یک تیغ هندی بر گرفتن
ز شش حد جهان لشکر گرفتن.نظامی.
رجوع به مدخل شش جهت شود.
- شش حرف؛ ظاهراً کلمه ای که شش
حرف داشته باشد:
بربست به نام خویش شش حرف
گرد کمر زمانه شش طرف.نظامی.
رجوع به مدخل شش حرفی شود.
- شش روز کون؛ شش گاه خلقت عالم.
(ناظم الاطباء). رجوع به مدخل شش روز
شود.
- شش روی؛ شش جهت. شش وجه :
وآن پادشاه ده سر و شش روی و هفت چشم
با چارخصلتان به یکی خانه اندرند.
ناصرخسرو.
- شش کرانگی؛ حالت و چگونگی
شش کرانه. (یادداشت مؤلف).
- شش کرانه؛ مسدس. (یادداشت مؤلف).
رجوع به مدخل شش پهلو و شش ضلعی شود.
- ششگان؛ عدد توزیعی. شش تا.
- شش گان شش گان؛ سداس. (یادداشت
مؤلف).
- شش گریبان؛ مراد جهات ششگانه
است :
جهت را شش گریبان در سر افکند
زمین را چار گوهر در بر افکند.نظامی.
- شش نتیجهٔ خوب؛ شش ضرب نتیجهٔ
خوب. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان).
رجوع به ترکیب «شش ضرب نتیجهٔ خوب»
در ذیل مدخل «شش ضرب» شود.
- شش هزار؛ ستة آلاف. (یادداشت مؤلف).
- شش هزارساله؛ آنکه یا آنچه شش هزار
سال زمان یا تاریخ دارد: تاریخ
شش هزارساله.