[ وَ ] (اِخ) دهی است از دهستان پائین شهرستان نهاوند. سکنهٔ آن ۹۸۰ تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
لغتنامه دهخدا
روز دوم از هر ماه خورشیدی؛ بهمن.
فرهنگ فارسی عمید
[ وَ مَ نِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نام گیاهی است طبی که چون زلفی سیاه و مرغول است. (یادداشت مرحوم دهخدا).
(وَ) [ ع - فا. ] (ص.)۱- بدگمان.۲- ترسان.۳- هولناک، مخوف.
فرهنگ فارسی معین
[ وِ مَ نِ ] (ص مرکب) بهمنش. با منش نیکو. خوشخوی و خوب طبیعت، چه واو و باء در پارسی تبدیل یابند. (انجمن آرا) (آنندراج).
اسم: وهمهر (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: vahmehr) (فارسی: وَهمِهر) (انگلیسی: vahmehr) معنی: نام مرزبان ارمنستان در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ واژگان اسمها
[ وَ می ی ] (ع ص نسبی) منسوب به وهم. (اقرب الموارد). خیالی. || بر جزئی که با وهم درک میشود اطلاق میگردد. (کشاف اصطلاحات الفنون). || گاهی اطلاق میشود بر آنچه قوهٔ متخیله از پیش خ ...
[ وَ می یا ] (ع ص، اِ) جِ وهمیة. قضایای دروغی است که وهم در آنها به امور غیرمحسوس حکم میکند، مثل حکم به اینکه ماوراء این عالم فضایی است لایتناهی ََ و قیاس مرکب از وهمیات را سفسطه نامند. (از ...
[ اَ هَ مْ ما ] (اِخ) سعیدبن جریر. محدث است و از حسن روایت کند.
[ اَ هَ مْ ما ] (اِخ) سعیدبن قیس السکونی. محدث است و ثوری از او روایت کند.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.