ژندهپیل
معنی
[ ژَ دَ / دِ ] (اِ مرکب) پیل بزرگ.
فیل بزرگ. فیل کلان. فیل مست و خشمگین.
معرب آن زندفیل است. (از تاج العروس).
کلثوم :
رده برکشیده سپاهش دو میل
به دست چپش هفتصد ژنده پیل.فردوسی.
گرازان سواران دمان و دنان
به دندان زمین ژنده پیلان کنان.فردوسی.
خروشیدن کوس با کرّنای
همان ژنده پیلان و هندی درای.فردوسی.
یکی پهلوان است گرد و دلیر
به تن ژنده پیل و به دل نرّه شیر.فردوسی.
یکی ژنده پیلی بیاراستند
بر او تخت زرین بپیراستند.فردوسی.
مبارز چو شیروی درنده شیر
چو شاپور یل ژنده پیل دلیر.فردوسی.
بدل گفت پیکار با ژنده پیل
چو غوطه است خوردن به دریای نیل.
فردوسی.
نبرد کسی جوید اندر جهان
که او ژنده پیل اندرآرد ز جان.فردوسی.
پس لشکرش هفت صد ژنده پیل
خدای جهان یاور و جبرئیل.فردوسی.
ز لشکرگه پهلوان بر دو میل
کشیده دورویه رده ژنده پیل.فردوسی.
بزیر اندرش بارهٔ گامزن
یکی ژنده پیل است گوئی بتن.فردوسی.
به پیش سپاه اندرون پیل و شیر
پس ژنده پیلان یلان دلیر.فردوسی.
سوی سام نیرم نهادند روی
ابا ژنده پیلان پرخاشجوی.فردوسی.
به رزم اندرون ژنده پیل بلاست
به بزم اندرون آسمان وفاست.فردوسی.
به یک دست بربسته شیر و پلنگ
به دست دگر ژنده پیلان جنگ.فردوسی.
ابا کوس و با ژنده پیلان مست
همان گرزهٔ گاوپیکر به دست.فردوسی.
همی رفت شاه از بر ژنده پیل
بر آن تخت پیروزه برسان نیل.فردوسی.
به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل
به کف ابر بهمن به دل رود نیل.فردوسی.
همی رفت تازان سوی ژنده پیل
خروشنده مانند دریای نیل.فردوسی.
وزان ژنده پیلان هندی چهار
همه جامه و فرش کردند بار.فردوسی.
سه دیگر فرستادن تخت عاج
بر این ژنده پیلان و پیروزه تاج.فردوسی.
مرا خیره گشتی سر از فرّ شاه
وزان ژنده پیلان و چندین سپاه.فردوسی.
یکی تخت بر کوههٔ ژنده پیل
ز پیروزه تابان بکردار نیل.فردوسی.
به گرد اندرش ژنده پیلان دویست
تو گفتی به گیتی جز او شاه نیست.
فردوسی.
ز هاماوران بود صد ژنده پیل
یکی لشکری ساخته تا دو میل.فردوسی.
تهمتن بپوشید ببر بیان
نشست از بر ژنده پیل دمان.فردوسی.
تو گفتی هر زمانی ژنده پیلی
بلرزاند ز رنج پشگان تن.منوچهری.
بارکش چون گاومیش و حمله بر چون نره شیر
گامزن چون ژنده پیل و بانگ زن چون کرگدن.
منوچهری.
از ننگ آنکه شاهان باشند بر ستوران
بر پشت ژنده پیلان این شه کند سواری.
منوچهری.
پر خوری ژنده پیل باشی تو
کم خوری جبرئیل باشی تو.سنائی.
|| کنایه از پهلوان بسیار نیرومند و دلیر:
بگفتا دریغ از چنین ژنده پیل
که بودی خروشان چو دریای نیل.فردوسی.
تن ژنده پیل اندرآمد به خاک
جهان گشت از این درد ما را خباک.
فردوسی.