معنی

(ص مرکب) ریمی و دارای ریم. مانند جراحتی که در آن ریم فراهم شده باشد. (ناظم الاطباء). باریم. پرریم. ریمگین. طَفِس. خم ناک. (یادداشت مؤلف). چرکناک. (آنندراج). || کثیف. ناپاک. چرکین. ملوث. پلید. آلوده. (ناظم الاطباء): موی سر جغبوت و جامه ریمناک از برون سو باد سرد و بیمناک.رودکی. خدای عزوجل بر تنهای ایشان جامه نگاه داشت فرسوده و دریده نشد و ریمناک نشد. (ترجمهٔ طبری بلعمی). || منتفخ و آماسیده. || زبون و پوسیده. || فاسد. (ناظم الاطباء).

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.