رخصه
معنی
[ رُ صَ / صِ ] (از ع، اِمص) رخصة.
رخصت. اجازه. پروانه :
باد را زو رخصه بادا تا ز خاک درگهش
توتیای چشم خاقانی به شروان آورد.
خاقانی.
چون نیست رخصه سوی خراسان شدن مرا
هم باز پس شوم نکشم پس بلای ری.
خاقانی.
گر شدن زانسو کسی را رخصه نیست
رخصه بایستی شدن باری مرا.خاقانی.
و رجوع به رخصت و رخصة شود.