مرد.
فرهنگ فارسی عمید
[ رَ ] (ع ص، اِ) مرد فروهشته موی یا آنکه موی او میان فروهشته و مرغول باشد، و کذلک شَعْر رجل (به فتح و تثلیث). ج، اَرْجال، رُجالی ََ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شعر رجل؛ مویی که ...
لغتنامه دهخدا
[ رِ جَ ] (اِخ) موضعی است در یمامه. (منتهی الارب) (از معجم البلدان).
از ستارگان قدر اول صورت جبار؛ رجلالجوزا.
[ رِ لُلْ اَ نَ ] (ع اِ مرکب) لاغون است. گفته شده آن گیاهی است که دیسقوریدوس آن را به یونانی لاغوین نامیده است. (از مفردات ابن بیطار). لاغورس. (تذکرهٔ داود ضریر انطاکی). و رجوع به لاغوین ...
[ رِ لُلْ ] (ع اِ مرکب) پاشنهٔ در. (دهار).
[ رِ لُلْ حَ ] (ع اِ مرکب) انقلیاتانیست. حالوما. حمیرا. خس الحمار. شنگار. شنجار. قالقس. کحلا. (یادداشت مرحوم دهخدا). شنگار. (الفاظ الادویة ص ۱۳۱). شنجار. (تذکرهٔ داود ضریر انطاکی ص ۱۷۱).
[ رِ لُدْ دَ جَ ] (ع اِ مرکب) بابونه. (ناظم الاطباء). بابونه. بابونج. کرکاش. مقارجه. بابونق. اقحوان. بابونک. (یادداشت مرحوم دهخدا).
[ رِ لُذْ ذَ ] (ع اِ مرکب) رجل الزرزور. رجل العقاب. (از تحفهٔ حکیم مؤمن). رجوع به دو کلمهٔ مزبور شود.
[ رِ لُزْ زا ] (ع اِ مرکب) رجل الغراب است. (تحفهٔ حکیم مؤمن). رجوع به رجل الغراب شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.