معنی

(ص، اِ) جِ راست، عادلها و صادقها. (ناظم الاطباء). صدیقان. مقابل کژان. (از شرفنامهٔ منیری): ز بیم سپهبد همه راستان بدان کار گشتند همداستان.فردوسی. راست شو تا براستان برسی خاک شو تا بر آستان برسی. اوحدی (از امثال و حکم). || قسط. عدل : و نصنع الموازین القسط؛ ما بنهیم ترازوها راستان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج ۳ ص ۵۴۷).

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.