دریوش
معنی
[ دَرْ ] (ص، اِ) گدا و درویش و
مسکین. (برهان). درویش. (جهانگیری).
تبدیل زای است به شین، به معنی گدا و
محتاج. (انجمن آرا) (آنندراج). درویش و
مسکین و فقیر و درویش متدین.
(ناظم الاطباء):
ز دلها گشت بیدادی فراموش
توانگر شد هرآنکه بود دریوش.
(ویس و رامین).
نبید با دولب او به رنگ بود خجل
چراغ با دو رخ او به روشنی دریوش.
لامعی گرگانی.
زین خانهٔ الفنج وزین معدن کوشش
برگیر هلا زاد و مرو لاغر و دریوش.
ناصرخسرو.
کیمیای زر دریوش کف راد تو است
مدح گوینده چنین گوید با مدح نیوش
از کف راد تو دریوش غنی شد چندانک
کیمیا یابی و سیمرغ و نیابی دریوش.
سوزنی.
کارزاری نشود با تو به میدان نبرد
مگر آن کس که ز جان آمده باشد دریوش
شود از کوشش تو مرد دلاور بد دل
شود از بخشش تو گنج توانگر دریوش.
سوزنی.
به توانگر دلی و کف جواد
نخوهی ماند در جهان دریوش.
سوزنی (از جهانگیری).