درنگی نمودن
معنی
[ دِ رَ نُ / نِ / نَ دَ ] (مص
مرکب) درنگی کردن. کندی کردن. آهستگی
کردن. تأخیر کردن. تدکل. فشل. هلهلة.
(منتهی الارب ): هنبتة؛ سستی و درنگی
نمودن در کار. عوق، عوقة، عیق؛ درنگی
نماینده. (منتهی الارب ). || ادامه دادن. باقی
نهادن: ادامة؛ همیشه داشتن چیزی را و
درنگی نمودن در آن. (از منتهی الارب ).
غرب؛ تمادی و درنگی نمودن. (از
منتهی الارب ).