۱. آنچه که بوی مشک بدهد؛ مشکآلود. ۲. [مجاز] خوشبو. ۳. [مجاز] سیاه؛ تیرهرنگ.
فرهنگ فارسی عمید
اسم: مشکین دخت (دختر) (فارسی، سانسکریت) (طبیعت) (تلفظ: m.-dokht) (فارسی: مشکيندخت) (انگلیسی: moshkin-dokht) معنی: دختر مُشک آلود و معطر، یا دختر سیه موی، ( به مجاز ) جذاب و دل انگیز، ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ خَ طْ طِ مِ / مُ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خط سیاه. || خط سیاه عارض خوبان مزلف. (ناظم الاطباء): لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش نیست بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد. حافظ.
لغتنامه دهخدا
[ پَ رَ کِ مُ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) نوعی پنیرک که از آن روغنی معطر به بوی مشک گیرند.
گونهای از مرغمقدسیان و راستۀ لکلکسانان با بدن خاکستری روشن و صورت و پیشانی کاملا تیره و مایل به سیاه [زیستشناسی - علوم جانوری] ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[ کُ لَ هْ مُ ] (اِ مرکب) زلف و کاکل. (ناظم الاطباء).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.