[ خَ فَ ] (اِخ) رجوع به حاجی خلیفه شود.
لغتنامه دهخدا
[ خَ فَ ] (اِخ) شاعری است ترک و او راست: خسرو شیرین به ترکی.
[ خَ فِ ] (اِخ) نام محلی کنار راه اهواز به بهبهان میان رامهرمز و پازمان واقع در ۲۰۶ هزارگزی اهواز. (یادداشت بخط مؤلف).
[ خَ فِ بُ ] (اِخ) دهی است جزء دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان اراک. دارای ۳۳۵ تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن بنشن، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی و راه ...
[ خَ فِ تَ ] (اِخ) دهی است جزء دهستان حسین آباد بخش حومهٔ شهرستان سنندج. دارای ۱۱۰ تن سکنه، آب آن از رودخانهٔ سرچشمه. محصول آن غلات و حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مال ...
[ خَ فَ / فِ پَ ] (ص مرکب) پشت و حافظ خلیفه. که از خلیفه حمایت کند: ناصر ملت طراز قاهر بدعت گذار شاه خلیفه پناه خسرو سلطان نشان.خاقانی.
[ خَ فِ کَ ] (اِخ) دهی است از دهستان راجو بخش مرکزی شهرستان مراغه. دارای ۳۷۷ تن سکنه. آب آن از چشمه سارها و محصول آن غلات و کرچک و بادام و نخود و زردآلو. شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجی ...
[ اَ خَ فَ ] (اِخ) حجاج بن غیاث. محدث است.
[ اَ خَ فَ ] (اِخ) فضل بن حباب بن محمدبن شعیب بن صخر جمحی بصری. قاضی بصرة. از روات اخبار و اشعار و انساب. وفات او بسال ۳۰۵ هـ . ق. بوده است. کتاب الفرسان و کتاب طبقات الشعراء الجاهلین از ...
[ خَ فَ ] (اِخ) مصطفی بن عبداللََّه، کاتب چلبی، معروف به حاج خلیفه، از مورخین بزرگ ترک مستعرب مائه یازدهم است. مولد وی، ماه ذی القعده سنهٔ ۱۰۱۷ هـ . ق. بقسطنطنیه بوده است. در ۱۴ سالگی بخد ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.